گزیده ای از هبوط شریعتی

  • از
تصویر گزیده ای از هبوط شریعتی

مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که کسی می خواست، که من کسی نداشتم، کسم خدا بود، کس بی کسان. او بود که مرا ساخت، آنچنان که خودش خواست، نه از من پرسید و نه از آن من دیگرم.

بارالها! این همه زمین و آسمانهای بی درو پیکر ساکت و بی درک چه سود؟ این همه آدم های جورواجور و همه یک جور و ناجور بیخودی چه فایده؟ که برای هدایتشان و آدم شدنشان صد و بیست و چهار هزار پیغمبر بفرستی.

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبائی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

با تو من در طلوع لبخند می زنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم، درنای جویباران زمزمه می کنم.

با تو، من در روح طبیعت پنهانم، در رگ جاریم در نبض…

با تو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبائی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم.

با تو، من در خلوت این صحرا، در غربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم ها قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده پاک، همه خوشترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.

READ  فروغ فرخزاد

احساس میکند که دردها و شوق ها، شکوه ها و شگفتی ها آنچنان عظیم و سنگین شده اند که به تنهایی تاب کشیدنش را بر دوشهای نازک احساس و تارهای نرم خیالش ندارد. هر لحظه خبرهای شگفت اوری میرسد بارش وحی های غیب، تابش آفتابهای بدیع، جوشش دردها و هجوم حرف ها و … چه رنج آور و هراس انگیز است که تنهایم، اینها همه سر در زمین فرو برده اند و در آرامش گیاهی و جست و خیز های جانوری شان فارغ اند. کو کسی تا ببیند که چه ها می بینم، بفهمد که چه ها میکشم، بگویم که چه خبرها است؟

شبی، از آن شبهای سنگین و خفقان آوری که ماه در نخلستانهای حومه شهر چشم براه علی بود و همه جا، در زیر سایه های نخلها و بیراهه ها و کناره دیوار باغها و لبه چاهها در پی این همدرد آشنای خویش میگشت و علی را که همچون خود او همواره تنها است نمی یافت.

نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم        سرپیش هم آریم و دو بیگانه بگرییم…

کتاب و هنر پناهگاهم بود. در سیمای دانش و زیبائی آشنایی مرموزی با آن خویشتن زلال و سرکشم که هیچگاه به زندگی کردن تن نمیداد و لحظه ای با زمین دل نمی بست میخواندم و این مرا امیدگونه ای میداد که اندکی آرامم میکرد.

در میان غوغای زندگی ندائی از عمق فطرتم مرا بی امان ندا می داد که: مشنو! به هیچ آوازی گوش مده. از میان بی شمار رنگ های فریب این دنیا چشم به هیچ رنگی جز آبی پاک آسمان، ندوختم. و شرق و غرب عالم را گشتم و بر سر رهگذر همه تاریخ ها ایستادم و همه مذهب ها، همه مکتب ها همه قهرمانان، اندیشمندان، پیشوایان و جهان هر چه داشت و زمان هر چه ساخت و تاریخ هر چه بافت همه را دیدم و سنجیدم و شناختم و تمام کردم و رد شدم و دستهایم خالی … دامانم خالی و … همچنان آواره چون باد در صحرا.

READ  مراقبه کنشگر

در این خودیابی شگفت، فرد خود را بعنوان یک تز می یابد و در همین حال دیگری را آنتی تز خود یافته است. به عقیده من، این آنتی تز در درجات متعالی یافتن توسعه و تعالی می یابد. از فرد دیگر به خانواده و جامعه و بشریت و طبیعت و … خدا. در این مرحله خدا دیگر تعیین کننده مطلق و مایشاء ماهیت او نیست. سرشت و سرنوشت او را خدا بی حضور وی، بی آگاهی و خواست و دخالت وی نمی آفریند. خدا دهنده وجود او است.

بهر آوازی، بهر سازی، بهر نغمه چنگی که گوش می دهم به امید شنیدن آوائی از او است، بهر رنگی که مینگرم در پی رنگی که یادآور آن معجزه های رنگین من است میگردم، هر سخنی را که میشنوم در جستجو واژه های دلنوازی هستم که رمز گفتگوی من و او است، هر داستانی را که می خوانم آنچه را به داستان من و او همانند است می خواهم، هر عطری را که می بویم در هوای بوی خاطره معطر اویم.

باز می گردم رجعت! بهشتی را که ترک کردم باز می جویم. دستهایم را از آن گناه نخستین، عصیان، میشویم، همه غرفه های بهشت نخستینم را از خویشتن خویش فتح میکنم! طبیعت را، تاریخ را، جامعه را و خویشتن را. در آنجا من و عشق و خدا دست در کار توطئه ای خواهم شد تا جهان را از نو طرح کنیم. خلقت را بار دیگر آغاز کنیم. در این ازل دیگر خدا تنها نخواهد بود. در این جهان من دیگر غریب نخواهم ماند. این فلک را از میان بر میداریم، پرده غیب را بر میدریم، ملکوت را به زمین فرود میآوریم. بهشتی که در آن درختان همه درخت ممنوع اند، جهانی که دستهای هنرمند ما معمار آن است…

READ  خط بین المللی زمان

در واقع می توان گفت شریعتی از اندوه هجران خداوند سخن می گوید و با فلسفه ها، ادیان و زبان های گوناگون پرده از راز های خلقت بر می دارد و در یک رابطه دو سویه با خداوند جهانی را ترسیم می کند که سرمنزل آن به دنیا ختم نمی شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.