دو رکعت عشق با منصور

  • از
تصویر دو رکعت عشق با منصور

ابوالمغیث عبدالله بن احمد بن ابی طاهر مشهور به حسین بن منصور حلاج کنیه: ابوالمغیث صوفی، شاعر و عارف ایرانی قرن سوم هجری بود. او در ۲۴۴ هجری به دنیا آمد. به خاطر عقایدش عده‌ای از علمای اسلامی آموزه‌هایش را مصداق کفرگویی دانسته، او را به اتهام صوفی بودن تکفیر کردند و حکم به ارتدادش دادند. قاضی شرع بغداد به دستور ابوالفضل جعفر مقتدر، خلیفه عباسی حکم اعدامش را صادر کرد و در ذیقعده سال ۳۰۹ هـ.ق. به جرم کُفرگویی و الحاد، پس از شکنجه و تازیانه در ملاعام به دار آویخته شد. سپس سلاخی اش کردند و دست و پا و سرش را بریدند و پیکرش را سوزاندند و خاکسترش را به رود دجله ریختند.

زمانی که حسین بن منصور حلاج ده ساله بود به همراه خانواده و پدرش که در خوزستان به حلاجی اشتغال داشت به شهر واسطِ عراق کوچید. وی در دارالحفاظ شهر واسط به کسب علوم مقدماتی پرداخت و در ۱۲ سالگی حافظ قرآن شد در شانزده سالگی و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی به تستر رفت و به حلقه مریدان سهل‌ بن عبداللّه تستری پیوست.در هجده سالگی همراه استادش سهل به بصره رفت. چندی بعد عمرو بن عثمان را به استادی برگزید.

در ۱۸ سالگی به بغداد رفت و از آنجا راهی بصره شد و نزد عمرو بن عثمان مکی ۱۸ ماه همنشین شد. در این ایام شطحیات حلاج آغاز گشت و از این رو بود که عمرو بن عثمان از او رنجید و او را از خود راند. او نیز راهی بغداد شد و در حلقه درس جنید بغدادی وارد شد اما جنید او را به سکوت و خلوت نشینی فراخواند.

پس از ایجاد اختلاف بین حلاج و اساتیدش او به سفرهایی به هند، خراسان، ماوراءالنهر، ترکستان، چین و… پرداخت و طرفداران و پیروانی را نیز با خود همراه کرد. طوری که مردم هندوستان او را «ابوالمُغیث» مردم چین و ترکستان «ابوالمعین»، مردم خراسان و فارس «ابوعبدالله زاهد» و مردم خوزستان او را «شیخ حلاج اسرار» خطاب می‌کردند.

حلاج در واپسین حج خود دعا کرد که خدایا مرا رسوای خاص و عام کن، تا هم خلق بر من بدگمان شوند و دل از همه جز تو بر کنم. حلاج چنان شوری در سر داشت که برای پیوستن به معشوق وصل شدن در جوهر هستی بی تابی می کرد. منصور حلاج آرزوی شگفتی در سر داشت، در شرع اسلام خود را ملامت نمود او با این ملامتی بزرگ افتخار بزرگتری را می خواست و آن ریختن خونش در راه معشوق بود.

READ  انرژی زمین گرمایی یا Geothermal

در این دوره دانشمند و پزشک عالیقدر زکریای رازی، مادی و منطقی فکر می کرد و اهل مشاهده و تجربه و با آزمایشگاه و قرع و انبیق سر و کارداشت و با افکار غیر علمی و اندیشه های خرافی به سختی مبارزه می کرد و کتابی به نام مخاریق الانبیاء به رشته تحریر کشید. حلاج با این نابغهء بزرگ آشنایی و گفتگو داشت و به کمک او با فلسفهء یونان و اندیشه های مادی آن دوران آشنا شد.

شناخته شده ترین اثر مکتوب او کتاب التواسین (کتاب الطواسین) است که در آن از نمودارهای خطی و نمادها برای انتقال تجربیات عرفانی که قادر به بیان آن با کلمات نبود کمک می گرفت. طواسین جمع شکسته کلمه ططاسین است که حروف ط و سین (س) را که به دلایل نامعلومی در ابتدای برخی از سوره های قرآن قرار گرفته اند، بیان می کند. فصل ها از نظر طول و موضوع متفاوت است. به عنوان مثال، فصل 1 ادای احترام به حضرت محمد است، در حالی که فصل های 4 و 5 عروج بهشتی پیامبر به معراج است.

باب ششم طولانی‌ترین سوره است و به گفتگوی شیطان (ابلیس) و خدا اختصاص دارد، جایی که شیطان از تعظیم در برابر آدم امتناع می‌ورزد، اگرچه خداوند از او چنین می‌خواهد. ادعای توحیدی شیطان – که او حتی به خطر طرد و عذاب ابدی از تعظیم در برابر خدا امتناع می ورزد – با زبان غنایی عاشق دیوانه از سنت مجنون ترکیب شده است، عاشقی که وفاداری او به حدی است که وجود دارد. برای او راهی به سوی «غیر» معشوق نیست.

READ  حماسه ایثار

این قطعه به بررسی مسائل معرفت عرفانی (معرفه) در زمانی که با دستورات خداوند منافات دارد، می پردازد، زیرا ابلیس اگرچه از دستورات خدا سرپیچی می کرد، اما از اراده خدا پیروی می کرد. دیگران استدلال می کنند که امتناع او به دلیل تصور نادرست از منحصر به فرد بودن خدا و به دلیل امتناع او از واگذاری عشق به خدا است. التوحید، الجواهر الکبیر، الوجود الاول و الوجود الثانی از جمله مهمترین آثار اویند. 

چون به زیر دارش بردند بوسه‌ای بر دار زد و پا بر نردبان نهاد. گفتند: حال چیست؟ گفت: معراج مَردان سرِ دار است.

پس جماعت مریدان گفتند: چه گویی در ما که مریدانیم و اینها منکرند و ترا سنگ خواهند زد؟ گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی؛ از آن که شما را به من حُسن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید، به صلابت شریعت می‌جنبند و توحید در شرع اصل بُود و حُسن ظن فرع. 

هر کس سنگی می‌انداخت؛ شبلی را گلی انداخت،  حسین منصور  آهی کرد. گفتند: از این همه سنگ هیچ آه نکردی؛ از گلی آه کردن چه معنی است؟ گفت: از آن که آنها نمی‌دانند، معذورند؛ از او سختیم می‌آید که او می‌داند که نمی‌باید انداخت.

پس دستش را جدا کردند خنده‌ای بزد، گفتند: خنده چیست؟

 گفت: دست از آدمی بسته باز کردن آسان است مرد آن است که دست صفات که کلاه همت از تارک عرش در می‌کشد، قطع کند.

پس پایش ببریدند تبسمی کرد، گفت: بدین پای سفر خاکی می‌کردم قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم بکند اگر توانید آن قدم را ببرید.

READ  تاریخچه آموزش در تمدن جهانی

پس او دست بریده خون آلود بر روی در مالید تا هر دو ساعد و روی خون آلود کرد، گفتند: چرا کردی؟ گفت: خون بسیار از من برفت و دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه (سرخاب) مردان، خون ایشان است.

گفتند: اگر روی به خون سرخ کرد، ساعد چرا آلودی؟ گفت: وضو سازم.

گفتند: چه وضو؟ گفت: در عشق دو رکعت است که وضوءِ آن درست نیابد الا به خون. پس چشمایش برکندند. قیامتی از خلق برآمد بعضی می گریستند و بعضی سنگ می‌انداختند، پس گوش و بینی بریدند و… پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش بریدند و در میان سربریدن تبسمی کرد و جان داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.